هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
بخوان از چهرۀ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
یوسفی رفتهست، آری وضع کنعان، روشن است
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
پرشورترین فصل تلاطم اینجاست
آیینهٔ چشمهای مردم اینجاست
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است