کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت