آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟