لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود