سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود