اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود