در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود