به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم