سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
ای خوشا در راه اقیانوس طوفانی شویم
در طواف روی جانان غرق حیرانی شویم
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم