صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم