الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم