فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید