به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم