اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد