وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد