چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد