در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد