در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
چندین ستاره در حرم آن شب شهید شد
شب آنچنان گریست که چشمش سفید شد
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد