در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش