عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن