باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید