خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
چه شد مگر که زمین و زمان در آتش سوخت
که باغ خاطرهها ناگهان در آتش سوخت
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید