آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی