در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی