برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر