باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر