چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود