باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
خاک، لبتشنۀ باران فراگیر دعایت
پلک بر هم نزند باد صبا جز به هوایت
عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی
غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی