به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»