گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند