غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ