خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی