گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی