الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی