شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!