هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!