صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!