«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است