«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است