«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است