هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست