چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست