علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما