صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟