گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟