در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟