تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟