سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟