در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟