بیا سنگینیِ بارِ گناهم را نبین امشب
مقدّر کن برایم بهترینها را همین امشب
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟